مشعل
مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در
یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت .
مرد جلو رفت و از فرشته پرسید: «این مشعل
و سطل آب را کجا می بری؟
فرشتـه جواب داد: «می خواهم
با این مشعـل بهشت را آتش بـزنم و با این سطل آب، آتش های جهنم را خاموش کنم. آن وقت
ببینم چه کسی واقعاً خدا را دوست دارد .
نشانه
راهبی
کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود. ناگهان تمرکزش با صدای گوش خراش
یک جنگجوی سامورایی به هم خورد: «پیرمرد، بهشت و جهنم را به من نشان بده .
راهب به
سامورایی نگاهی کرد و لبخندی زد. سامورایی از این که می دید راهب بی توجه به تهدید ،
فقط به او لبخند می زند، برآشفته شد، شمشیرش را بالا برد تا گردن راهب را بزند!
راهب به
آرامی گفت: «خشم تو نشانه ای از جهنم است.»
سامورایی
با این حرف آرام شد، نگاهی به چهره راهب انداخت و به او لبخند زد.
آنگاه
راهب گفت: این هم نشانه بهشت .
|
امتیاز مطلب : 87
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19