مسجد و کفش
ترجیح می دهم در خیابان باشم و به خدا فکر کنم
تا اینکه در مسجد باشم و به کفش هایم فکر کنم .
( دکتر علی شریعتی )
مجنون و نمازگزار
روزی مجنون از سجاده شخصی عبور کرد . مرد نماز را شکست و گفت : مردک ،
در حال راز و نیاز با خدا بودم تو چگونه این رشته را بریدی؟
مجنون لبخندی زد و گفت: عاشق بنده ای هستم و تو را ندیدم و تو عاشق خدایی و مرا دیدی !!!
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4