عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام . ضمن تشكر و خوش آمد ، اميدوارم مديون وقتتان نباشم ! منت گذاشتيد اگه منو از نظراتتون بي بهره نذارين . سپاسگذارم . 09151303101 - 09369298916

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کشکول ( رنگارنگ ) و آدرس smnoori.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 204
بازدید کل : 85053
تعداد مطالب : 32
تعداد نظرات : 59
تعداد آنلاین : 1



فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت


.

ابزار وبلاگنویسان
ابزار وبلاگنویسان


Top Blog
مسابقه وبلاگ برتر ماه

خطاطي نستعليق آنلاين Online User

آمار مطالب

:: کل مطالب : 32
:: کل نظرات : 59

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 3

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 4
:: باردید دیروز : 3
:: بازدید هفته : 7
:: بازدید ماه : 204
:: بازدید سال : 313
:: بازدید کلی : 85053

RSS

Powered By
loxblog.Com

سرگرمی - اطلاعات عمومی - یافته های جدید

خنده
دو شنبه 28 آذر 1390 ساعت 8:20 | بازدید : 949 | نوشته ‌شده به دست سید محسن نوری | ( نظرات )

 

 

به يه سياه پوست ميگن: شامپو بدنت چيه؟

طرف ميگه: مشكين تاژ

 

به يارو مي گن با جيش جمله بساز

ميگه جواد با آبجيش رفت سينما

مي گن منظورمون شاش بود

ميگه خب با داداشاش رفت سینما

 

يارو يه تيکه يخ رو گرفته بود بالا متفکرانه

بهش نگاه مي کرد بهش ميگن چي شده؟

ميگه ازش آب ميچکه ولي معلوم نيست

کجاش سوراخه!

 

يارو رفت آموزش رانندگي ؛ رفيقش پرسيد:

چطور بود؟ يارو گفت:خوب بود ولي مربيه

خيلي مذهبي بود هر طرف من مي پيچيدم

مي گفت:يا امام رضا يا ابولفضل 

 


|
امتیاز مطلب : 46
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
2 داستان :
جمعه 25 آذر 1390 ساعت 20:49 | بازدید : 935 | نوشته ‌شده به دست سید محسن نوری | ( نظرات )

 

 


مشعل

 مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت .

 مرد جلو رفت و از فرشته پرسید: «این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟

 فرشتـه جواب داد: «می خواهم با این مشعـل بهشت را آتش بـزنم و با این سطل آب، آتش های جهنم را خاموش کنم. آن وقت ببینم چه کسی واقعاً خدا را دوست دارد .

 

 

نشانه

راهبی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود. ناگهان تمرکزش با صدای گوش خراش یک جنگجوی سامورایی به هم خورد: «پیرمرد، بهشت و جهنم را به من نشان بده .

 راهب به سامورایی نگاهی کرد و لبخندی زد. سامورایی از این که می دید راهب بی توجه به تهدید ،

فقط به او لبخند می زند، برآشفته شد، شمشیرش را بالا برد تا گردن راهب را بزند!

 راهب به آرامی گفت: «خشم تو نشانه ای از جهنم است

 سامورایی با این حرف آرام شد، نگاهی به چهره راهب انداخت و به او لبخند زد.

 آنگاه راهب گفت: این هم نشانه بهشت .

 


|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
خطبه بدون ( الف ) حضرت علی علیه السلام :
دو شنبه 7 آذر 1390 ساعت 5:20 | بازدید : 844 | نوشته ‌شده به دست سید محسن نوری | ( نظرات )

 

 

 خطبه بدون ( الف ) حضرت علی علیه السلام :

بسم الله الرحمن الرحیم

کفعمی در مصباح، از هشام بن سایب کلبی و او از ابی صالح روایت می کند که: روزی جمعی از اصحاب پیغمبر(ص) بحث می نمودند 

در اطراف این موضوع که کدام حرف است در حروف که از همه بیشتر در کلام موجود است؟  

معلوم شد حرف الف از همه بیشتر است و هیچکس نمی نتواند کلامی بگوید که الف در آن نباشد.  

 حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) حضور داشتند. بدون تأمّل و فی البداهه خطبه ای فرمودند.

چنانکه عقلها حیران ماند و نام این خطبه را مونقه گذاشتند؛ یعنی در حسن و نیکویی و بلاغت، شگفت آور است. فرمودند:


|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
:: ادامه مطلب ...
فرق بين ايرانى ها و امريكايى ها
سه شنبه 1 آذر 1390 ساعت 19:1 | بازدید : 845 | نوشته ‌شده به دست سید محسن نوری | ( نظرات )


 

                                    "فرق بين ايرانى ها و امريكايى ها"

 اين داستان زیبا که نشان از کمال هوشمندی و ابتکار و خلاقیت و نبوغ هموطنان ایرانی بخصوص در مورد استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی دارد، را با هم مى خوانيم: سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم .همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. 

 

 


|
امتیاز مطلب : 52
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
:: ادامه مطلب ...